نگار پوراحمد و گناه نابخشودنی من!
بهمن 29, 1402یادداشت هایادداشت / جمشید پوراحمد شدم از عشق تو شیدا کجایی؟ به جان میجویمت جانا، کجایی؟ همی پویم به سویت گرد عالم… همی جویم تو را هر جا، کجایی؟ دیده بودم هندیها وقتی میخواهند میمونی را شکار کنند، سیبی را در کوزهای میگذارند که دهانهای باریک دارد، میمون زمانی که دست در کوزه میکند ...
نگار نازنین؛ دخترکم تنها بودم و با رفتنت، تنهاتر شدم
بهمن 23, 1402یادداشت هانگار پوراحمد… دخترکم، نازنینم چه کسی باور می کند که تو در اوج جوانی دفترچه پس انداز برای روز مرگ داشتی! *جمشید پوراحمد نگار عزیزم ما دیروز تو را به خاک نسپردیم… این تو بودی که ما را به خاک سپردی. نگار نازنین به که و چگونه بگویم؛ پدرت با یدک کشیدن عنوان نویسنده و کارگردان در باورش ...
رفتن اندوهبار یک بزرگزاده فرهنگی؛ بانو شهلا لاهیجی
دی 20, 1402فرهنگی و هنری, یادداشت هایادداشت / جمشید پوراحمد خوانده بودم هرکس گونهای از حیوانات را که پرورش دهد، از رفتار و خلق و خوی آنها تاثیر میپذیرد و اگر گوشت آن را بخورد، این تاثیر بیشتر میشود! تصور کنید ما مردم عادی که این روزها مصرفمان گوشت مرغ است، شاید به همین دلیل است که یاد گرفتهایم نق بزنیم ...
خواهرم ناهید پوراحمد درگذشت؛ مهربان با روحی متعالی
آذر 28, 1402سینمای ایران, یادداشت هایادداشت / جمشید پوراحمد ناهید پوراحمد با بقچه ابدیش نزد مادر و رفیق گرمابه و گلستانش پروین یزدانیان شتافت. نانی جان؛ شب به گلستان تنها منتظرت بودم…باده ناکامی در هجر تو پیمودم…منتظرت بودم منتظرت بودم. ناهید پوراحمد پارتنر زندگیش بعد از همسر و فرزندانش… کتاب، فیلم، عشق، محبت، معرفت و فداکاری بود. من درک و معنای ...
مرگ شخصیتهای واقعی رمان سگ، سحر، شمال
آبان 22, 1402سینمای ایران, یادداشت هایادداشت / جمشید پوراحمد چند وقتی است که خودم از خودم خجالت میکشم… از بس هر روز زندگیم با مرگ عزیز هنرمندی رقم خورده و بعد از خلوت نشینی با خود و پشت سر گذاشتن غم و اندوه… با یک نگاه اجمالی که با کدام هنرمند از دست رفته چه میزان خاطره دارم…چقدر دور و چقدر ...
نامهای برای خود؛ به پیشنهاد یک آدم کاملا منفعل!
مهر 18, 1402سینمای ایران, یادداشت هایادداشت / جمشید پوراحمد جهان خاکی ما در میان صدها هزار میلیون جهانی که در فضا وجود دارد بازار شامی شده، در این بازار، گذر نسلها، ما آدمها را تغییر داده و حتی ضرورتهایمان را؛ اینکه ما یک گونه سازگار هستیم، سازگاری خوب، بد، زشت و زیبا! *** سال ۸۸ که برای زندگی به کیش رفتم در بازار ...
به بهانه نمایش لوک خرشانس؛ خندیدن و شادی نیاز مردم دلمرده
خرداد 28, 1402تئاتر, یادداشت هایادداشت / جمشید پوراحمد نمیدانم نمایش بیاد ماندنی «شهرقصه» بیژن مفید را به یاد دارید؟ سرنوشت تئاتر امروز ایران، دقیقا سرنوشت همان فیل شهرقصه را پیدا کرده! از طرفی حمایت بیدریغ مسئولان حوزه تئاتر برای این تخریب جبرانناپذیر مصداق واقعیتی بسیار عجیب، غریب، باورنکردنی و دردناک است، نشریه شهروند ماجرای جانبازی را که در پارک میخوابیده و ...
مَشت نوروز؛ تو چرا رفیق نیمهراه شدی؟!
اسفند 29, 1401فرهنگی و هنری, یادداشت هایادداشت / جمشید پوراحمد غرق در دنیای کودکی بودم… پدرم وکیلالرعایای سیطره خویش بود و مادرم در مزرعه کوچکش مهربانی میکاشت. آن روزها در بعضی از غصههایمان هم، شادی بود… شادیهایمان حدود و ثغور نداشت. مَشت نوروز! باورکن تو در حال خوشمان جایی نداشتی. اسفند۶۲ سال پیش بود که مادرم گفت؛ لباست را ...